سارا سارا ، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

دخمل کوچولو

روزانه عسل مامان

شنبه: یه روز عادی بود راستی دیروز برات بابابا توپ چرمی و اغوش و دندون گیر نرم خریدیم . یکشنبه:با هم رفتیم خونه عمه نفیسه.شب بابابا رفتیم بوف یه لنگه کفشت از پات افتاد و گم شد من خیلی ناراحت شدم کلی شب اومدیم خونه خندیدی و من ازت فیلم گرفتم دوشنبه:روز واکسنت بود.صبح با عمه بردیمت و.اکسن زدی اوردیم.اونجا کلی گریه کردی.بعد بهت می گفتم اوخ شدی گریه الکی می کردی فدات شم ولی بعدش خونه کلی اذیت شدی دوست داشتی قلت بخوری ولی پات درد می کرد بهت راستی 2 روزه سرلاک گندمی میدم.شب کلی قلت خوردی.راستی وزنت 7 کیلو شده بود که می گفت خوبه و قدت 68 و دور سرت می گفت 41 هست.حالا باید پنجشنبه ببرمت دکتر خودت تا ببینم چی می گه سه شنبه:امروز هست وقتی شیر می...
21 آذر 1391

خاطرات جیگر طلا

گلم امروز هوا ابری و بارون میاد شدید و تا الان که دارن اذان ظهر رو می گن تو خوابیدی.بابا رفته سر کار و گفته حتما ناهار میاد.من یه عالمه کار دارم ولی برای تو نوشتن بزرگترین لذت دنیاست.دوست دارم قشنگم بهنایت.راستی دیروز صبح وقتی بیدار شدی با دستت زدی رو دسیتم من چشمام رو یواش باز کردم تا ببینمت وقتی دیدی بیار نشدم پشتت رو کردی یه کم بازی کردی و دوباره برگشتی زدی رو دستم تابیدارم کنی.عهزیز دلم یه چند وقتی هست تا جورابات رو در میارم شصت پات رو می خوری.و اینکه لباسات رو برمی داری می بری سمت دهنت و اینکه با جغجغه جمعه هفته قبل زدی توی بینیت  بمیرم خیلی دردت اومد و گریه کردی.راستی فیلتم خیلی دوست داری وقتی میشینمت روش با صدا می خندی.بببببببببب...
21 آذر 1391

گل من یک ماهه شد

عزیز دلم یک ماه از اومدنت می گذره خدا رو شکر به خاطر تمام نعمتهاش تمام مراقبتهاش و تمام مهربونی هاش.ایشالا عمر با برکت و با عزتی رو زیر سایه اقا امام زمان داشته باشی گل م       یک ماهگیت مبارک سارا جونم دختر من این یک ماه قشنگترین لحظه ها رو داشتم.با حضور مهربونت تمام شادی دنیا رو به من و بابا دادی.من و بابا خیلی چیزها رو یاد گرفتیم و قدر دان خیلی ها شدیم.اول خدای مهربون که تو رو به ما داد و بعد پدر و مادرامون که زحمتهای زیادی برای ما کشیدن انشالا روزی تو هم این حس رو تجربه کنی و مادر بشی گل من که مادر بودن حس قشنگیه ...
21 آذر 1391

دو ماهگیت مبارک

گل من با کمی تاخیر این پست رو برات گذاشتم.چه زود گذشت.تو در برابر چشمهایم قد می کشی و بزرگ می شی و من در باور خود قدر می دانم تمام این لحظه های در گذر را ولی چه خوش بینانه نگاه می کنم.بزرگ می شی علاقه مان هم نسبت به هم بزرگ می شود ولی زمان با هم بودنمان کمتر وکمتر می شود.دوست دارم تا ابد برایم باقی بمانی و در کنارم.می دانم روزی شاید ساعتها در کنارم نباشی و من از اندوه این فکر که ساعتی تو را نبینم بغضی در گلویم فریادم را خاموش می کندو چشمانم به اشک می نشاند .بهار زندگیم در بهار امدی.همیشه لبانت مانند گلهای بهاری خندان  دلت لبریز از شادی .دوستت دارم.نمی توان گفت چقدر ولی این را با ذره ذره وجودم حس می کنم سارای من.دو ماهگیت مبارک.امیدوارم ...
21 آذر 1391